بریم خونه؟!
سهم من، از شب آخر شیراز و این بارون پاییزی خفن فقط تماشا بود و نوشتن گزارش کار.
اما خوشحالم که به همون خوبی که میخواستم شد.
امشب برای آخرین بار تا اطلاع ثانوی تو محوطه ارم پیادهروی کردم، موسیقی گوش دادم، متوجه شدم که حالا چه قدر تصورم از این محوطه فرق داره و دیگه با خاطرات غم انگیز و اشک گره نخورده بلکه پر از صدای خنده و صحبتهای طولانیه.
خلاصه که، سوغاتیهارو خریدم، چمدونم رو جمع کردم، یخچال رو سر و سامون دادم ، دوش گرفتم فقط مونده شستن ظرفها و امتحان فردا ظهرم.
تو چند ساعت اخیر هرجا فرصت کردم چند ثانیه از درس و کار دست بکشم با خودم فکر کردم خب فردا این موقع کجایی؟ پس فردا چی؟ :))
چه دنیای عجیبیه، کی فکرش رو میکرد روزی برسه که من برای برگشتن به مشهد لحظه شماری کنم ؛)
+ نوشته شده در سه شنبه سی ام آذر ۱۴۰۰ ساعت 0:53
توسط ....
|