پرونده ای که بسته میشود.
قسمت آخر.
مستقیم با تو.
دربارهی تو و تصمیم و اقدامات برای رفتن و دورتر شدن ،این سومین پستیه که می نویسم.
می ترسم.
نه از اینکه داری میری،من که گفتم اینبار فقط دورتر میشی.
ترسم از همین یک قدمیه که همیشه از عقب ترم؛
مشهد باشم تهرانی.
تهران باشم یه جای دورتری
اگر بیام ائنجای دورتر کجا میری ،ماه٬مریخ٬یا مثل بچگی هام با ستاره میری به ستاره ش؟
نمیخوام باور کنم که نمیشه هیچ وقت با تو فقط چند خیابون فاصله داشته باشم ،که خب این مقاومت در برابر پذیرفتن،حاصلِ یک امیده.
امیدی که نمیدونم واهیه یا نه.
اما خب اگر آدمی زاد ،زاده ی امیدِ خدا به انسانیت باشه،اگر خدا هم هنوز امیدواره،منم سعی میکنم امیدوار بمونم.
ولی نتیجه ی تمام اغتشاشات ذهنی این چند وقت نهایتا اینکه ،از این به بعد اولیت تصمیم های مهمم,خودم باشم .
:)))
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۷ ساعت 18:54
توسط ....
|