باور و نوشتنش سخته که آخرین باری در این وبلاگ چیزی پست کردم، سوگندی بودم که این روزها عمیقا بهش غبطه میخورم؛ دانشجو، موفق، در شیراز و دور از تمام چیزهایی که این دوسال دیدم و نمیدونم چطور از بعضی هاشون عبور کردم - که شاید هم نکرده باشم-

نسبت به برگشتن به شیراز، شدم شبیه آدم هایی که دم انقلاب از ایران رفتن آمریکا و چیزهایی تو خونه شون دارن که دیگه تو خود ایران نیست، از اینجا تصوراتی دارن که درست نیست و احساس می کنند وقتی برگردن همه چیز خوب میشه.

واقعیت اینه که به جز خانواده ام، الهام، نگار که خوش شانسی هام هستن؛ در این وبلاگ خاک خورده، خجالت نمی کشم که بگم که با وجود اینکه زیاد دوستشون دارم ، هنوزم شیراز، خودم در شیراز، مریم، آرشیدا، آرین، الهه، آقای نائینی، هم کلاسی هام ، استادام، کافه رفتن ها، پیاده روی ها و ... برام انگار خوشحال کننده ترند ولی خب بزرگسالی عجیب پیش رفته، بیشتر سخت و کمتر خوب بوده.

وبلاگ رو به آدرس قبلی برمیگردونم و تلاش میکنم بیشتر بنویسم.