عاقااا سلاممم

امروز تو سرما عجیب همراه با آفتاب مشهد بعد از گذروندن یک روز بسیاااار خوب در سرای علم و دانش ،در راه بازگشت بودیم که یادم اومد عههه من کارتم شارژ نداره از اونجایی هم که مدیرجان ،خانوم _ش_ بدون هماهنگی با من قبل از زنگ رفته بودن (میگفتن معاونین،که اداره ان دیگه....) هیچ تلاشی در راستای انداختن ،خودم به اوشون میسر نبود

خلاصه در همون سرمای زییااااد دیدم که سیسمونی فروشی(معازه ی سیسمونی)برگه زده که اقا شارژ من کارت موجود است با شعفی بسی زیاد روانه شدیم ...

با تفکر در اتوماتیک فکر کنم سه بار رفتم نزدیک ،باز نشد...یک بار قشنگ فاصله گرفتم و بعد به طرف در رفتم...بازم باز نشد...

سرمو اوردم بالا دیدم یه خانوم و عاقا هر هررر دارن میخنده و اقاهه اشاره میکنه درب را بکشید...🙈🙈🙈

سرد بود سرررد بوووود فکرم یخ زده بود خب

پیش اومده دیگههه