وی یک نامرد بود

این روزا [نامردانه!] فکر می کنم که اگر آرشیدا نبود ، چه قدر رابطه‌ی من و زهرا بهتر و پررنگ تر بود.

 

آدم باشید.

جدی جدی، دارم گوله گوله اشک می‌ریزم.

من روزِ روزش  متنفرم از خرید رفتن چه برسه روزِ اول پریود بودنم، از مغازه به مغازه گشتن بدم میاد ، اینا به من گفتن میریم مشیر و ایرانهمر یهو دیدم داریم دنبال تاپ سفید مدل دار میگردیم :///

دلم دوستای خودم رو میخواد ، مریم و حاجی یا نگین مثلا.

بریم جیگر بخوریم یا یه کباب خوشمزه.

برای خودم انبه و بستنی شکلاتی خریدم که از دلم در بیاد ، ولی یه حرص بیخودی هست ته دلم‌ هنوز .

بر فراز آسمان ها

الان که دارم می نویسم ، نشستم تو هواپیما و بقیه‌ی مسافرا دارن سوار شدنن؛

در حالی که قرار بود اخر هفته با قطار برم ، به خاطر نوبت واکسن و اینا مجبور شدم امروز برم ، سبحان الله از جور شدن دقیقه نودی کارهای من ، اخ ای ته بلیطی که آقای صفرپور مجبورم کرد نگه‌ت دارم الان یکی شبیه تو ، توی دستمه و بعد از یک سال از آسمون مشهد می‌گذرم و می‌رسم به هوای عجیب و گرم  شیراز.

 نگین همیشه میگه که تو همیشه یک هفته ما رو غصه میدی که وای این دختر اینهمه راه رو قراره با قطار بره ، اما در نهایت مثل خانوما سوار هواپیما میشی و میری :))