دَرهم بَرهم
با این درد دندونِ تموم نشدنی همهی کارهای ساده ، سخت و طاقت فرسا شدن و چیزهایی میرن رو مخم که قبلتر ها فقط مایهی خنده بودن ،
از اینکه تو لیست افراد گیرنده ی صبخ و شب به خیرهای آقای صفرپورم ملولم واقعا روزهاست که میوت /آرشیوه اما امروز از خودم و از اون روزی که برگردم شیراز و اون جدا هوام رو داشته باشه خجالت کشیدم.
لذا پیامی رو جهت صبح به خیر فردا امادهی ارسال کردم :)))) بختم بختم بختم.
باید یک درس عمومیم رو به خاطر مسخره بازیهای دانشگاه و استاد روی مخش حذف کنم، دنیا دنیا بیوشیمی و پاتو و سم برای خوندن دارم.
وسط این بلبشوی امتحانای میانترم و ارائه و دندون درد ، فاطمه خواسته که هم رو ببینیم و حرف بزنیم ؛
حدس زدم داستان مثل سری پیش خواستگار اینا باشه ، اما وسط سخنرانیم براش، که فاطمه جان به خدا که من زیر درسام و زندگیم و فکرای خودم زاییدم ، گفت که راجعبه زندگی خودشه و خب فعلا براش نوشتم که انشاءالله خیره!
زندگی ش! زندگی دو تا بچهش !! واقعا انشاءالله که خیره :(((
در آخر هم کاش دستم به جعفر میرسید و دست مینداختم دهن اینو من جر میدادم که نگین رو اینقدر اذیت نکنه.