دوستای دبیرستانم(راحی و مریم و ..) رو دوست دارم ، کنارشون میشه خندید و خوش گذروند و درد و دل کرد ؛اما تازگی ها به نظرم تفاوت های جالبی رسیدیم .

تفاوت هایی که توی روابط دیگه م ، با مریم و منصور ، شکیبا ،نگین اینا ، زهرا و آرشید  نیست واقعا.

چیزی که میگم یه مفهومه توی ذهنم هرچی می خوام بنویسم خوب نمیشه انگار ، ولی میشه اینطور گفت که حس میکنم با گروه دوم میشه راحت تر زندگی کرد ، اوضاع و شرایط در کنترل و تعادل بهتریه و من با هر آنچه که هستم بدون ادا و تظاهر پذیرفته شده ام و دغدغه های نزدیک تری داریم مثلا صحبت ها راجع به المپیاد و مقاله و تکالیف با جمله ی :ول کننن بابا از جوونی ت لذت ببر ؛مواجه نمیشه.یا شوق برگشتن به دانشگاه و خوابگاه درک میشه.

نکته ی مثبت داستان اونجاست که لیست افراد گروه دوم بسار طولانی تر از گروه اوله ، این یعنی آدم خوش شانسی ام و بیشتر راه رو درست پیش اومدم.

احتمالا هیچ وقت نمی شد با سارا یا راحی یا اون یکی مریم با چادر رنگی رو چمنای ارم نشست و نون پنیر گردو یا مثلا تخم مرغ با گوجه ای توی آبلیمو و فلفل گذاشتیم رو خورد وحس کرد که وای اینجا دقیقا همون جاییه که من باید باشم.