چند روز پیشا اینجا رو باز کردم و آرشیو رو یکی/دو صفحه رفتم عقب و خب سراسر چس‌ناله :)) به اضافه‌ی اندکی شرح روزگار.
خیلی زشت و بی رحمانه‌ست که فقط در دلتنگی ها یاد وبلاگ میفتم اما خب بالاخره بهتر از بی خاطره بودنه.

با غم و اندوه فراوان و قلبی آکنده از رنج بعد از دو ماه ، با شیراز عزیز خداحافظی کردم؛
با اون تاب خفن محوطه‌ی خوابگاه‌ها و استخر فرح خالی که الان فقط به درد خودکشی کردن میخوره، با روزهای قشنگ استقلال نسبی داشتن،(اینکه استقلالم در گرو شیراز بودنه و این بده خودش یه بحثیه که از حوصله‌ی این جمع خارجه.)
و خب با دوستانم :( ما هنوز کلی برنامه داشتیم آخه.
اما خب منطقی ش این بود که بلیط بهتری گیرم نمیومد واقعا.
تصور قطار و اوتوبوس خیلی سخته خصوصا هواپیما رو تجربه کرده باشی.

اما از مشهد باید بگم که بی حسی کامل؛ نمی دونم درست‌تر چیه؟ بی ریشگی؟ اینطور نیست واقعا اما خب میشه اینطور گفت دیدن خیابونا، خونه و کلا شهر خوشحالم نکرد یا مثلا حسی که آدم یادش بیاد وای چه قدر دلتنگ بودم؛
آقای قاضی شیراز این بار ، به استثناء چند مورد خیلی خوش گذشت آخه :((
حالا ان‌شاالله بهشون میپردازیم‌ زودی.