کوچولوها :)
تو نماز خونه منتظر مینام تا بیاد با همدیگه راجع به سمینارش صحبت کنیم و از اونجایی که از شنبهی پیش رو کلاسای ورودی های ۱۴۰۰ هم حضوری میشه، خیلیا هستن که عملا روز اول خوابگاهشونه و اومدن اتاق بگیرن.
یاد روز اول خودم افتادم :)) اتاقم رو گرفته بودم و هماتاقیِ خواب بود:)) همینجا تو نماز خونه نشسته بودم کلاس مریم تموم شه؛اون حال خفن، که من تونستم.
خوابگاه ارم، اولین بار دیدن مریم، ذوق اینکه خوابگاه هامون نهایتا پنجاه قدم فاصله داره باهمدیگه، شیراز.
صادقانه، حاضر نیستم به اون روز برگردم؛ روز خوبی بود ولی روزها و ماههای بعدش سخت بود و کش دار.
درست با شروع روزهای دانشجوی دور از خونه بودن، که خودش حداقل ده تا چالش داره، داشتم هزار جور دیگه هم امتحان می شدم.
به هرحال که گذشته و من زنده موندم، حالا سرجمع شاید یک سال دیگه اینجا باشم و راستش فعلا اینجای زندگیم رو خیلی دوست دارم .