دلم برای اینجا بینهایت تنگ شده، بی نهایت.
تو این مدتی که ننوشتم، برگشتم شیراز، کارآموزی رفتم، کنکور دادم و باز کارآموزی رفتم، امتحان معرفی به استاد دادم، روی پروژه ام کار کردم و دفاع کردم و فاینالی فارغالتحصیل شدم.
الان، خونهام بدون اینکه قرار باشه برگردم شیراز.
دلم میگیره، که تو این خونه اومدن، تو نیستی.کاش بودی.
راستش دیگه خیلی بهت فکر نمیکنم، اسمت یا عکست خیلی احساساتی نمیکنه من رو، اما هیچکس تا حالا مثل تو نشده.
آرزو میکردم هیچ وقت نمیدیدمت، شاید اون موقع اوضاع با رستگار فوق العاده پیش میرفت و من الان اینقدر حسرت اون رابطه رو نمیخوردم.
برای من همیشه زمان، زمان بدیه.
چه پست بی سر و تهی شد ولی خب، همینکه نوشتم خودش خوبه.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 20:21
توسط ....
|