میدونید ،اینکه یه آدم کنکوری سال نو رو حوالی هشتم عید تبریک بگه پذیرفته س...سال نو تون مبارک
چه قدر حرف زیاد و حوصله کمِ...الان تو اون مقطعی هستم که ذهنم از خودم جلوتره
هزار تا حرف هست که باید بگم...
اول اینکه قرار نود و هفت چی‌کارا بکنم...که بالاخره جرئت دادم به خودم برای نوشتن و به اشتراک گذاری شون...
اول اینکه میخوام آرامشم و خانواده ام رنک یک اولویت هام باشن...
دوم اینکه میخوام از تک تک لحظه هایی که دارم درس میخونم لذت ببرم...غر نزنم...کنار آدمای غرغرو و موج منفی نشینم که با پای خودشون اومدن سالن مطالعه بعد هِی نق میزنن آی مامانم اینا الان‌ فلان جا هستن و اینا...شاید از دستم ناراحت شن اما در راستای تحقق بخشی به همون هدف اول ،باید این کار رو بکنم...
سوم رشته و دانشگاهی که میخوام بهش برسم...و میرسم
چهارم زبانم...که باید تمومش کنم و برم واسه TTC
و پنجم اینکه هیچ وقت از هیچ کس و هیچ کس و هیچ کس انتظار نداشته باشم...هیچ انتظاری...
این بود انشای من...



تو تاریخ عشق (جز کم نظیرترین کتاب هایی که خوندم)یه جمله هست که میگه
باید قدر دان جهانی بود که عامدانه مرزهایی را پیش پا میگذارد گه بتوان کنارشان زد...
اینقدر این کتاب و هزاران جمله ی دیگه ش‌،برای من جذاب و موثر بود که حد و حساب نداره...یه جای دیگه ی کتاب جمله ای بیان میشه با مضمون اینکه هربار شروع به خوندن کتابی میکنیم ،امیدواریم که زندگیمونو تغییر بده و شاید این کتاب کمی سمت و سوی نگرش من رو عوض کرده...سوای داستان عاطفی و پیچیده مذکور در کتاب ،میشه از خط به خط ش ،به غایت آموخت...دم نویسنده و مرتجمش قشنگش گرم..(نیکول کراوس و ترانه علیدوستی...)
.
.
.
.
برای استالینی که نمی تونم از آسمونی‌که سراسر سرابِ بیارمش رو زمین و کنارش بشینم تا آسمونش رو خودش نقاشی کنه،برای استایلنی که هم به جسارتش غبطه میخورم و‌هم خوشحالم که تو این زمینه مثل اون نیستم...برای استایلنی که پرواز منو به دو متری بودن محکوم میکنه و من میدونم از نگاه سوگند هزارن متر پرواز کردم...برای استایلنی که نترسِ و میتونه از وابستگی هاش دست بکشه تا به جایی بره که بعدها حسرت نرفتن رو‌نخوره (که از ته دلم میخوام عکسش اتفاق نیفته): هرجا هست ،خداوند به سلامت دارش...