سامان جانمان...

امروز یادم اومد که من در مورد سامان چیزی ننوشتم اصلا...

تو اولین پست های وبلاگ توضیح دادم که خواهرم بارداره..و یه پسر تو راه داره...اون روزا قرار بود اسمش یزدان باشه...اما خواهرم خواست که سامان باشه...یعنی مایه ی آرامش...

خلاصه که یه موجود با ۵۱سانت قد و سه کیلو وزن چه دلبری ها که نمیکنه برامون...

.

.

.

.

و دیگه اینکه امتحان فیزیک رو خیلی خوب دادم ...خداروشکر..

واسه من و ادبیاتی که هیچ جوره آبمون تو یک جوب نمیره دعا کنید...

 

بی حوصلگی

این حجمه از بی حوصلگی درست وسط امتحانات نهایی جدا نگران کننده س...

فی الواقع عارض شم خدمتون که دوتا امتحان دادم و اگر بخوام معدلم بالای نوزده و بیست صدم شه،فقط میتونم از هشت تا امتحان باقی مونده ،سه نمره کم بیارم😂😂

 

 

بعضی وقتا هم از یه ادمایی انتظار درک و شعور و مذاکره داری...اما گند میزنن به تمام تصوراتت...

میگن دیگه...اگه میخوای راحت زندگی از هیچ‌کس هیچ انتظاری نداشته باش...