دست چپ و راستتون رو قاطی نکنید

رفتیم از متصدی کتابخونه پرسیدیم
ببخشید بوفه کجاست؟
حتی سرشم بلند نکرد،گفت بالا سمت راست
چند بار پیش میاد که یک مرد بزرگ دست چپ و راستش رو اشتباه کنه؟
اشتباه کرد..
بوفه سمت چپ بود
اما تمام مدتی که سمت راستِ طبقه ی بالا دنبالش میگشتیم ،صدای قانون منو برده بود تو خیال...
کلاسای موسیقی بودن ،بالا سمت راست نه بوفه.‌‌‌..
من صدای این ساز خارق العاده رو از صد فرسخی میشناسم..‌.
الف صدام میکرد ،اما من هنوز تو رویای روز هایی بودم که کنکور تموم شده،رفتم موسسه که دوست دارم اونجا موسیقی یاد بگیرم
و دارم خاطرات تمام روزهایی که تو همون موسسه فراگیر زبان بودم رو یادآوری میکنم...
دیگه الف چیزی که میخواست از بوفه خرید ،برگشتیم سر  درس و نشد که دنباله دار بشه رویای قشنگم
اما تمام یک ربع پیاده روی تا پایانه
و دوبار از اول تا اخر رفتن پایانه برای پیدا کردن ایستگاه جدید اوتوبوس مورد نظر
و همه ی بیست دقیقه تا خونه
تو رویاهام بودم
وقتی راننده گفت میدون...‌
پرت شدم تو واقعیت
شدم سوگندی که یک دستش ساک ظرفای ناهارشه
شونه ش داره از سنگینیه زیاد کیفش رو به شکستگی میره
و جلد دوم فیزیک پایه دستشه...
چه قدر دورن و نزدیکن روزهایی که میخوام داشته باشمشون...
منم یک روزی به قشنگی صدا،قانون میزنم
شنبه به اقای متصدی میگم که بوفه بالا سمتِ چپِ

آخر هفته

آخر هفته ی گذشته رو رفتیم کلات ،همونطور که قرار بود...

خوش گذشت،خیلی

حداقل فهمیدم ،من میتونم از ته دلم بخندم و میتونم که تو لحظه زندگی کنم

و اگر تمام لحظاتم اینطور نمیگذره ،حتما حتما مقصر خودمم

.

.

.

امروز با الف رفتیم کتابخونه،خیلی خوب بووود...قشنگ پنج ساعت خوندم

میدونم کمه،مناسب یه ادم کنکوری نیست‌ و ...ولی واقعیت اینه که من تازه شروع کردم...حالا کم کم...

.

.

ادامه مطلب چندتا عکسه،از کلات و یک یادگاری از روزهای کنکوری بودن...

ادامه نوشته

سردرگم

این چند وقت خیلی به هدفم شک کردم...خیلی

نمی دونم از کنکور چی میخوام،

مامانم میگه فعلا به رتبه ی خوب فکر کن،که دستت باز باشه تو انتخاب رشته...

با همین فرمون رفتم جلو...

نتونستم برم کتابخونه...یعنی نشد

مامان باید میرفت سرکار از صبح...

فردا ظهر ،تا شنبه عصر هم میخوایم بریم ارتکند...

عملا شنبه هم پرید ،هم مدرسه ،هم کتابخونه

میشه دوشنبه یعنی...

قرار بر اینه که با نوه خاله ی مامانم باهم بریم...قول دادیم از هم دور بشینیممم‌خیلییی...

.

.

.

آقای دندان پزشک عزیز،عکس های پنجره رو خواسته‌بودید تو ادامه ی مطلب هستند...خیلی شگفت انگیز نیستند ولی من بر خلاف اینکه هیچ استعدادی در پرورش گل و گیاه ندارم ،از کوچکترین سبزینگی استقبال میکنم..

.

.

.پست «عجیبه»  به دلایل امنیتی حذف شد...با تشکر و سپاس و شرمساری از دو نفری که برای اون دو پست نظر گذاشته بودند

ادامه نوشته