جایی برای غرغر

این روزا خیلی سرد و سخت و گیج کننده ست.
دقیقا نمیدونم چی باید آرزو کنم و اینه که این برهه رو عذاب آور میکنه.
هیچ چیز بیشتر از بیست دقیقه نمیتونه خوشحال نگهم داره .
من واقعا گم شدم و خب هو کرز؟
من باید سعی کنم به همه حواسم باشه،
من باید به دوستام زنگ بزنم ، من باید ریزترین اتفاقات رو یادم بمونه، منم که تا به خانواده م از دلتنگی میگم جمله ی کلیشه ایه "انتخاب خودت بود " توی صورتم میخوره؛
چه قدر نامردن آدما ، پس اون محلِ امنِ من کجاست؟
کی حوصله ی خستگی های منو داره؟

 

دوباره سلام

امشب قلبا و عمیقا قلبا بابت جای خالی ماه های گذشته تو آرشیوم حسرت خوردم.

از آخرین مطلب منتشر شده تو این صفحه خیلی میگذره و خیلی چیزا عوض شده.

حالا یه جایی هزار و چهارصد کیلومتر دورتر از خونه دارم درس میخونم.

دور از خونه و نزدیک کسی که دقیقا دو سال از اعماق وجودم خواسته م که کنارش باشم .

مریم.

مریمی که از همین بلاگفا دارمش.

چه قدر حرف هست واسه گقتن و چه قدر گلایه و چه قدر بزرگ شدی سوگند خانوم :)))